قفسه کتابم داره یواش یواش،مثل سال های دبیرستان پر میشه از کتاب های قطور و جور واجور که قطر و رنگ هرکدوم به آدم هشدار میدادن همه رو باید خوب ِ خوب بخونی ها! اما یه فرق کوچیک داره،برعکس باقی همکلاسی هام یک عالم ذوق دارم برای هر درسم،هرکتابش.تازه اسم هاشم کم کم داره خفن میشه اونقدری که یه بادی به غبغب بندازم بگم هاه! بانا باک(منو نگاه کن)! جبرخطی،مبانی احتمال،آمار ریاضی و چندتای دیگه که اسمش باعث میشه ذوق کنم بگم واااای این منم دارم این قشنگا رو میخونم؟ حتما
این دهمین انیمیشن ‍‍ی بود که دیدم.اکثرا ژانرشون کمدی بود،یدونه هم اون وسط تخیلی که باز هم فشار روانی ایجاد نمی‌کرد ((: همیشه وقتی تموم میشن یه آخیش میگم و میگم حالا که حالم خوبه و روبه راهم پاشم درس بخونم،اتاقم رو مرتب کنم یا هر کاری که انجام دادنش حوصله و حال رو به راه میخواد. دوست داشتم تو وبلاگ جدید عزیزم نقد فیلم بذارم اما هر وقت لپ تاپم بیاد قفسه فیلم هستیزه ای درست میکنم و کتگوری متفاوت و مطلوبم.
کمتر از یک ساعت دیگه امتحان احتمال۲ دارم. ببین چه بزرگ شدم ترم سه دانشگاهم و دیگه دبیرستانی نیستم صندلی ها رو بکشیم جلو و دبیر عنترخانوم بگه قبل امتحان سوال جواب نمیدم :/ هیچ وقت نفهمیدم چرا،نور مایند،گذشت دیگه.اگه مثل دفعه های پیش بود از استرس خفه شده بودم و گیم اور میشدم. الان استرس دارم،خیلی، اما نه اونقدر که هشیاری مو از دست بدم.فکر کنم کمی هم بابت پروپانول دیشب باشه،اما هر چی هست خدایا مرسی گذاشتی دانشمندا گروه عاملی OH رو کشف کنن و به خواص پروپانول
something went wrong. وقتی دانشگاه می رفتم و خوابگاه بودم دو تا انتخاب داشتم، برم کتابخونه مرکزی بعد از کلاسا یا که برم خوابگاه و از اتاق مطالعه استفاده کنم،وقتی از هشت تا پنج یا ده تا هفت یه سره کلاس داشتم ذاتا نمی رسیدم، یک روز در هفته می تونستم برم ذاتا که یادم نیست چی کار میکردم اما یادمه خستگی همراه همیشگی درس خوندنام بود. تو کتابخونه مرکزی قدرت مانور زیادی نداشتم،نه خوراکی نه لباس راحت و نه حتی جای کافی برای همه ی کتاب هام، حالا اگر چیزی جا میذاشتم
آی امان. اگه یه پیرزن نگاهم کنه بگه الهی خوشبخت بشی،تو دلم یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش میکنم و میگم دوتا آدم بدبخت به هم بیفتن بدبخت تر میشن،هنوز خسته نشدین از سناریوی شاهزاده ی سوار بر اسب سفید؟ بعد دختر عاقل درونم میگه یوک، آدمی که تنهایی خودش رو نپذیره و بخواد ازش فرار کنه،آدمی که خودش به تنهایی نتونه تو زندگیش لذت های کوچیک و بزرگ ایجاد کنه و بهش شکل بده، نمیتونه رابطه ی خوبی هم بسازه. وقتی اساس رابطه نیازمندی باشه باقی مسائل شوخی ن، من دوستت دارم چون
خوبی اینترنت با حجم بالا داشتن اینه گاهی وقتا میتونی دست و دلبازی کنی و به خودت جایزه بدی! این روزها استارت فیلم دیدن رو زدم بالاخره! روزی یه فیلم که تا به الان همه انیمیشن با ژانر کمدی بودن دیدم. از لیست IMDB پیدا کردم که یهو نگم وات د هل ایز گویینگ آن. حالم رو برای یک ساعت و نیم خوب میکنن،چرا از خودم محروم کنم یک بیست و چهارم روز حال خوب داشتن رو؟ فیلمایی که می بینم رو لیست کردم،شابد تو وبلاگ جدید زیبام قفسه فیلم گذاتشم و احساساتم رو نوشتم،نقد فیلم نان
فردا اولین امتحان ترم سه رو دارم. اول از همه باید بگم به نظرم باید میگفتن کوییز و تست یا آزمون و آزمونک(آزمونک رو از مبانی کامپیوتر ترم پیش یاد گرفتم) این ترکیبی گفتن رو برنمی تابم،حال آنکه مفهوم کوییز با امتحانی که ما میگیم مطابقت نداره. بگذریم. امتحان جبرخطی دارم. فکر کنم یک امتحان قبل از میانترم. من براش درس خوندم،اما به شدت بی کیفیت. قضیه ها از همون راهی که اومدن از همون راه برمیگردن و فراموشم میشن و این یعنی تو حل سوالات هم ممکنه لنگ بزنم.فقط یاد
این هفته چوب خدا رو خوردم تا درست درس بخونم و آخر هفته ها به جای خوابیدن و کز کردن و گریه کردن برنامه ریزی کنم و تلاشم رو بیشتر کنم. اما نمی تونم چشمم رو روی حال بدم ببندم. حالی که هیچ توصیفی ندارم براش اما منو از پا درآورد. این حس رو تا به حال تجربه نکرده بودم. این حس که حتی برآورده شدن آرزوم خوشحالم نکنه،وقتی غمگین میشدم مثل قبل نبود،درد به کل بدنم بود مثل یه زهر که کل بدنم رو فلج میکرد،گاهی نزدیک بیست ساعت می خوابیدم،گاهی دو شبانه روز پلک روی هم
یه وقت هایی میشد که غمگین میشدم،خشمگین میشدم،جانم به لب میرسید اما بعدش زود به خودم میگفتم نه پاشو تلاش کن تا شرایط رو عوض کنی. یه وقت هایی فلش بک میزنم و می بینم نه واقعا،چیزایی که تحمل کردم ترسناک بودن،واسه ی یه دختر بچه ی نوجوان خیلی زیاد بودن. اینکه بدونیم دیگرانی هستن بدبخت تر از من،با مشکلات عظیم تر از من،باعث نمیشه حالم بهتر بشه،این مقایسه باطل ـه،هر کس دنیای خودش رو داره. این هشدار رو دادم که راحت تر بنویسم.
عده ی زیادی هر روز کرونا می گیرن و بد حال میشن و میرن بیمارستان،یه درصدی ازشون با حال و وضع بد می میرن و اونقدر وضع خرابه که نمی تونن راحت بمیرن حتی. عده ی زیادی از مردم هم خیلی فقیر شدن،جان شون به لب رسیده،هیچ پولی برای هیچ چیز ندارن و زندگی شون تیره و تار شده.دیگه نمی دونم هم وطن هام این روزها به چه بدبختی های دیگه ای دست و پنجه نرم می کنن.من هیچ کدوم از این بدبختی ها رو ندارم. احتمال اینکه کرونا بگیرم کمه چون تماسی با بیرون ندارم و دائم خونه ـم و هیچ

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ندانمکاری کاهش وزن سریع روزگار سرد پرتال تخصصی تاسیسات مکانیکی ساختمان|تاسیسات|تاسیسات حرارتی|تاسیسات برودتی|تاسیسات الکتریکی|تهویه مطبوع|Hvac سایت سرگرمی و آشپزی مینا بلاگیفا | دانلود فیلم و سریال | سوالات درسی فروشگاه اینترنتی دیجی کالا interior-design12 دانلود آهنگ جدید